نخوان؛ نگاه کن‏‏!‏

اینجا حاصل پریشان حالی های من است...حاصل فریادهای به سکوت نشسته ام.

نخوان؛ نگاه کن‏‏!‏

اینجا حاصل پریشان حالی های من است...حاصل فریادهای به سکوت نشسته ام.

مشخصات بلاگ

روایتی است از حوالی دل همه ی آدم های دنیا‏...

۲۰ مطلب در تیر ۱۳۹۲ ثبت شده است

این روز ها که کمیت ایمانم بدجور لنگ می زند و برای حرف زدن به جای خدا، می گردم دنبال خلق خدا،

این روز ها که درونم جنگ است و من نمی فهمم کی با کی می جنگدد که لااقل بی طرف نمانم میان این معرکه،

این روزها که تعیقیبات نمازم شده است حافظ...

شبم شمس،

روزم صائب،

این روزها،

مقدمه نچینم برایت، خلاصه این روزها که یک چیزیم هست و من نمی فهمم چه چیزیم هست،

دو زانو نشستم مقابلش که:


حافظ جان شما از دل ما باخبری، نه که گیر باشد ولی، به قید وثیقه آزاد است؛

این روزها دل و دماغ فکر کردن نمانده است برایم.

علی الخصوص این ماه مبارکی که تا خون به دوگوله مان برسد رفته ایم دست مبارک حضرت اجل را بوسیده ایم و برگشته ایم.

این روزها در حد بابا نان داد هم مغزمان کار نمی کند، چه رسد به دارا انار دارد و تصمیم کبری و مهمانی کوکب خانم!

اصلا الآن وقت این جور کار ها نیست، چطور است قائله را موقتا ختم کنیم و یک "نه" ی گردن کلفت بیاندازیم وسط جمع و شانه خالی کنیم.

گفت نه که نه.

از تقدیر و تقسیم و تقضی و ترجی و قص علی هذا زیر گوشمان خواند که:

صالح و طالح متاع خویش نمودند             تا که قبول افتد و که در نظر آید


نه که "بر در ارباب بی مروت دنیا" نشسته باشم که "خواجه کی به در آید" ولی، شما که غریبه نیستید؛

از آمد و شد آدم های جور و واجور جانم به لب رسیده.

شما دعا کنید که "ترک گدایی نکنم که گنج بیابم، از نظر رهروی که در گذر آید"...


_____________


"طالح" یعنی چه؟

  • شادی دالانی


قول دادی ...

قول دادی که مرا لحظه ای وا مگذاری

             پس محال است که چشم از دل من برداری...




مانده ام دلم کدام را بخواهد؟

هفته ی پیشِ رو برای من و دلم سخت خواهد گذشت...

دوستی که همسفرم بود، بی من، بی دلم...می رود.

رفتنش مهم نیست.

کجا رفتنش مهم است...

می رود بی من بگوید "أادخل یا امیرالمومنین؟"

و دیگری هم می رود، او نیز همسفرم بود...او هم بی من، و بی دلم می رود...

او هم می رود بگوید "أادخل یا علی ابن موسی الرضا؟"

خدا این چه امتحانی است؟

اقلا یکی یکی...

من الان مانده ام دلم کدام را بخواهد...

  • شادی دالانی

من باهاش زندگی کردم.
با خودش نه ها، با معجزه اش.
از دیدنش سیر نمیشید!







  • شادی دالانی

امّ المؤمنین

 

بیچاره دستی که در این شب ها فقیرت نیست

یعنی دخیل دست های دستگیرت نیست

 

باید برای خانه ی تو زیر پایی شد

بیچاره بال جبریلی که حصیرت نیست

 

هرگر نمی خواهم ببینم آن شبی را که

در سفره ی افطار ما نان و پنیرت نیست

 

قربانی نامت شدن عین حیات ماست

مرده تر از مرده است هرکس که بمیرت نیست

 

تو منت دین خدا بر گردنم هستی

آری تو امّ المؤمنینی و نظیرت نیست

 

تو بانوی اسلامی و تاج سرم هستی

کوری چشم دشمنانت مادرم هستی

 

ای همسر شایسته ی پیغمبر مکه

ای جده ی شهر مدینه ؛ مادر مکه

 

ای که برایت حاجیان احرام می بندند

قبر شریفت قبله گاه دیگر مکه

 

تو مادری ات نیز بوی نوکری میداد

می خواستی باشی کنیز دختر مکه

 

تو زینب پیغمبری و سال های سال

سینه سپر کردی برای رهبر مکه

 

هر جا که پیغمبر به جنگ فتنه ها می رفت

تو یک تنه بودی برایش لشگر مکه

 

مکه مدینه نیست در آتش نمی افتی

کاری ندارد با تو دیوار و در مکه

 

تو بانوی اسلامی و تاج سرم هستی

کوری چشم دشمنانت مادرم هستی

 

علی اکبر لطیفیان





  • شادی دالانی

خیلی ها خیلی کارها می کنند که آرام شوند.

خیلی ها راه می روند

داد می زنند

می خوانند

می خندند

گریه می کنند و گاه می خوابند

خیلی ها برای آرام شدن می خورند

خیلی ها حرف می زنند

خیلی ها حرف نمی زنند

خیلی ها خیره می شوند

و خیلی ها هم اصلا هر خاکی که توی سرشان بریزند آرام نمی شوند که نمی شوند.

من از آن دسته خیلی هایی هستم که برای آرام شدن

راه نمی روند، می نشینند

داد نمی زنند، بغض می کنند

کم می خندند

کم گریه می کنند

کم می خوابند

کم می خورند

کم حرف میزنند

ولی تا دلت بخواهد خیره می شوند.

زانویشان را بغل میکنند

دستشان را می گذارند روی سرشان

بعد به تیک تاک ساعت مچیشان گوش می کنند

حالا تو هر جور می خواهی حساب کن.

ولی من نفسم را با تیک تاک ساعتم تنظیم می کنم.

و مطمئن مطمئن می شوم که روزی ساعتم خواب می رود؛

و من نیز...

به همین راحتی آرام می شوم.

  • شادی دالانی

نه نمی شود.

کار ما نیست.

توی فرهنگ ما نمی چپد این چیزها.

من بچه هم که بودم از زیرزمین درهم برهم خانه ی مادربزرگم می ترسیدم.

اصلا من همیشه جاهای شلوغ که می روم هول می کنم

غریبی می کنم.

نفسم می گیرد انگار.

این خاله زنک بازی ها و سرک کشیدن توی زندگی این و آن و هی شست نشانِ هم دادن که یعنی می پسندمت هیچ رقمه توی فرهنگ ما نمی چپد!

گفتم زیرزمین یادم افتاد آن وقت ها،

بچه که بودم،

بچه تر که بودم؛

 نوک پا نوک پا از پله ها پایین می رفتم

درِ زوار در رفته ی زیرزمین را باز می کردم

سرم را خم می کردم و توی سیاهی دید می زدم.

البته نور بی حال مختصری هم _نمی تابید که_ می چکید.

آن هم توی گرد و غبار و تار و عنکبوت گم می شد.

سالها کارم همین بود.

بی خبر می رفتم توی زیرزمین و با ترس و لرز، گنجه ی گوشه ی اتاق را دید می زدم و آرزو می کردم یک روز آن را بیرون بیاورند و به من نشان بدهند و من کلی وسایل قدیمی با ارزش و عجیب غریب و به دردبخور از توی آن پیدا کنم و کلی کیف کنم.

اتفاقا یک روز یک آقای سیبیل کلفتی توی حیاط خانه ی مادربزرگ وسط یک عالمه خنزر پنزر کاغذ دستش گرفته بود و قیمت هر کدام را به قدمتشان محاسبه می کرد و دو دستی می کوبید توی سر مال.

من گوشه ی دامنم را می چلاندم توی دستم و دل دل می کردم که پس کو؟

کجاست آن گنجه ی قدیمی عجیب غریب که سال ها منتظرش بودم؟

دو مرد سیبیل نازک گنجه را از پله ها بالا آوردند.

دل توی دلم نبود.

خودم را چپاندم توی جمعی که دور گنجه جمع شده بودند. بالاخره انتظار به پایان رسیده بود.

گنجه را که باز کردند به جز یک عالم جک و جونور ریز و درشت که توی هم می لولیدند، یک مشت  پارچه ی پاره پوره و خاک و خولی هم بود که سبیل کلفت ها و سبیل نازک ها هم رغبتی به قیمت کردنش نداشتند.

 

بلی دوست جان!

ما خیلی وقت است یاد گرفته ایم توی زیرزمین درهم برهم سیاه و تاریک حتا اگر گنجه ای هم باشد به درد نمی خورد.

حتا به درد سمسار فروش سبیل کلفت!

ما که خانومی شده ایم برای خودمان!

 

حالا نقل فیلترشکنی است که به فیض دوستان لاابالی امشب روی سیستممان وصل شد که مثلا لنگ نمانیم.

این چیزهایی که ما دیدیم اتفاقا بدجور لنگمان می کند.

ما که با فیلتر روی پل صراط لی لی بازی می کنیم، چه رسد به بی فیلتر!

 شما شاید فرهنگ استفاده اش را داری.

  • شادی دالانی


وه چه خوب آمدی، صفا کردی چه عجب شد که یاد ما کردی؟
ای بسا آرزوت می مُردم خوب شد آمدی، صفا کردی

 

آفتاب از کدام سمت دمید که تو امروز یاد ما کردی؟
از چه دستی سحر بلند شدی که تفقُد به بینوا کردی؟

 

قلم پا به اختیار نبود یا ز سهوالقلم خطا کردی؟
بی وفایی مگر چه عیبی داشت که پشیمان شدی وفا کردی؟

 

شب مگر خواب تازه ای دیدی که سحر یاد آشنا کردی؟
هیچ دیدی که اندرین مدت از فراقت به ما چه ها کردی؟

 

دست بردار از دلم ای شاه که تو این مُلک را گدا کردی
با تو هیچ آشتی نخواهم کرد با همان پا که آمدی برگرد



ایرج میرزا

 

  • شادی دالانی
عشق تو بس صادق است آه که دل نیست
باده عجب رواق است و جام شکسته...





"خاقانی شروانی"
  • شادی دالانی

ندانم کاین پریشان دل چه می خواهد ز جان خود

مدام این شیشه را در گفتگو با سنگ می بینم...





"عرفی شیرازی"
  • شادی دالانی

کدامین جاده امشب می گذارد سر به پای تو...





ششم ماه مبارک رمضان، روز بیعت امام رضا (ع) با مامون...
چه حال غریبی دارید امشب...
من برایتان دعا کرده ام آقا.
  • شادی دالانی