نخوان؛ نگاه کن‏‏!‏

اینجا حاصل پریشان حالی های من است...حاصل فریادهای به سکوت نشسته ام.

نخوان؛ نگاه کن‏‏!‏

اینجا حاصل پریشان حالی های من است...حاصل فریادهای به سکوت نشسته ام.

مشخصات بلاگ

روایتی است از حوالی دل همه ی آدم های دنیا‏...

۵ مطلب در دی ۱۳۹۲ ثبت شده است

وسط همه جور بدبیاری
وسط همه جور چه کنم
درست وقتی زندگی روی دور تند افتاده
درست وقتی زندگی ترمز بریده
درست وقتی زندگی را یا سربالا می روی یا سرپایین
یک هو 
خدا
همه چیز را نگه می دارد
همه ی دنیا انگار برای تو ایستاده باشند
همه ی دنیا انگار به احترام تو سکوت کرده باشند
همه ی دنیا انگار به تو نگاه می کنند با لبخندی بر لب
و زندگی را در خطی ترین مرز افق می بینی،
در افقی ترین حالت ممکن
نه بالا 
نه پایین
نه تند
نه کند
زندگی می ایستد
درست همان موقع که تو می ایستی مقابل حرم
و می گویی:
"سلام، حضرت ضامن!
ضامنم را کشیده اند، کم مانده است منفجر شوم..."
و او خودش می داند چگونه خنثایت کند.

  • شادی دالانی

برف خوب است، هرچند که گربه ها سردشان میشود

هرچند که پرنده ها غذا پیدا نمی کنند

هرچند که کمر درخت ها خم می شود

هرچند که آدم ها لیز می خورند

اما باز معتقدم برف خوب است

دست کم اگر کسی برود، ردی از آن بر روی برف باقی می ماند...

دست کم ردی...

  • شادی دالانی

نون و قلم نبی است و مایسطرون حسین 

طاق فلک علی است به عالم ستون حسین 

خلقت تمام حضرت زهراست خون حسین 

هستی تمام ظاهر و مافی البطون حسین 

با یک قیامت است هم الغالبون حسین 

در این قیام نقطه پرگار زینب است  

  • شادی دالانی

چله ی شب یلدا را می خواهم چه کار

چله تو بودی که تمام شدی

می توانستم چهل روز حداقل، فقط چهل روز ناقابل

حواسم را جمع تو کنم که آدم شوم...

نشد...

باز من ماندم،

باز کاروان رفت...

باز مهلتم می دهی تا سال بعد...

باز...

شما از این همه دوباره خسته نمی شوید؟

شما از من ناامید نمی شوید؟

شما باز مرا...

 

...

درست سال پیش همین ساعت ها بود، تو پونز ها را توی دستت نگه داشته بودی من بالای نردبان بودم و سیاهی می زدم...

حالا هیچ کس نیست که پونز ها را برایم توی دستش نگه دارد.

بُه مامان!

دلم لک زده است برای صدا زدنت...

  • شادی دالانی

عیدی سال نو و

کادوی روز تولد و

تبریک روز مادر و

خیلی چیزهای دیگر تو را کم دارند

چه رسد به چله ی شب یلدا

شماره ات را میگیرم که بگویم:

به مامان سلام...

شب یلدا شده، امسال چی واسه زمستونم گذاشی؟

و تو خنده خنده می گفتی، رنگش سبزه، کامواش درشته، زود میره بالا، می خوام کتش کنم.

و من یاد آرتوروز دست هایت می افتم، می گویم، نه برام شال بباف، یه شال کوتاه و باریک...

شماره ات هی زنگ می خورد ولی هیچ کس گوشی را بر نمی دارد...

...

اگه مادربزرگ داری بهش زنگ بزن!

...

سعی می کنم به روی مادرم نیاورم که امشب شب یلداست

مردم می گویند از رسوم شب یلدا سر زدن به بزگترهاست، کانال را عوض می کنم

ولی جمله های کوتاه کوتاه و نگاه خیره اش داد می زند که فکرش کجاست.

مادرم هم به روی ما نمی آورد که هر سال این روز مادربزرگ جان برایمان بافتنی میل می انداخت...

  • شادی دالانی