نخوان؛ نگاه کن‏‏!‏

اینجا حاصل پریشان حالی های من است...حاصل فریادهای به سکوت نشسته ام.

نخوان؛ نگاه کن‏‏!‏

اینجا حاصل پریشان حالی های من است...حاصل فریادهای به سکوت نشسته ام.

مشخصات بلاگ

روایتی است از حوالی دل همه ی آدم های دنیا‏...

من رفتم، خداحافظ

دوشنبه, ۲۳ ارديبهشت ۱۳۹۲، ۰۱:۳۱ ق.ظ

عازم زیارت حضرت خورشیدم.

حضرت لطف،

حضرت رأفت،

حضرت رضا و رضایت...

حضرت ضامن و ضمانت...


به قول "وحید جلیلوند" :

بگذار دوباره از نو بنویسم این بار فاخرتر؛ ها؟!

منِ فقیر کجا و آستان کبریایی شما کجا

قلم ناتوان من کجا و نامه نوشتن برای شما کجا

نمی توانم تو را بنویسم

حال می خندید

می دانم

می خندید اگر دوباره ببینید این مدعی دوستی با شما ذره ای هم به فکر شما نیست

چرا

خب ساده است

بغض من که بغض زنده بودن است

نگاه من که نگاه عافیت طلبی است

نوشته هایم که شعر است و عشق نیست

عشق است و درد نیست

سوز نیست

این یکی هم که دیگر خشکیده

فریاد را می گویم

کدام درد؟ کدام فریاد؟

کدام هجوم ثانیه های درد؟

شاید این ها همه از سر بی دردی است...

چه می دانم

بهل...

مثل من که کم نیستند؛

مثل من که مدعی دوستی با شماست و ذره ای هم به فکر شما نیست.

بهل...

ای کاش این گونه نبود.

ای کاش این گونه نبودم.

نمی دانم انگار نمی شود.

بگذریم...

...



تا آســـتان کویت       من پا نهاده بودم

دستم به حلقه ی در      دل با تو داده بودم

دسـت و دلــم که دیدی          پایم چرا بریدی...


گفتم ببینمت گفتی که صبر صبر

                    ای آفتاب حسن برون آ دمی ز ابر


________________________________

چمدانم پر از حرف هایی است که باید از نگاهم بخوانی

از حال و روز خسته ام

از صدای گرفته ام

از جسمم که زیر بار سنگین دل شکست

و از عمق گلویم

این جا این صحن این باب این رواق...

این جا انگار ضامنم را می کِشی

و من بعد از 9 ثانیه منفجر می شوم

هنوز به حرم نرسیده

هنوز اذن دخول نخوانده هنوز گنبد را دیده ندیده

هنوز سر را روی در چوبی نگذاشته

هنوز به ضریح چشم ندوخته

هنوز نیم قدم نیم قدم به سمتت نیامده

هنوز انگشت ها را لای گلوله های فولادی نپیچانده

هنوز نور سبز بالای قبه را نگاه نکرده

هنوز اصلا نیامده، ضامنم را می کشی و من منفجر می شوم

از همین جا کنار چمدان نیمه بسته ام

از همین جا که هنوز فرسنگ ها تا تو راه است

از همین جا که هنوز تهران است و مشهد نیست

هنوز نیامده تو آمدی حضرت ضامن،

آمدی و ضامنم را کشیدی و من...

                                        منفجر شدم.

  • شادی دالانی

نظرات  (۶)

چه خوش باشد که دلدارم تو باشی
ندیم و مونس و یارم تو باشی
دل پر درد را درمان تو سازی
شفای جان بیمارم تو باشی
ز شادی در همه عالم نگنجم
اگر یک لحظه غم خوارم تو باشی...

التماس دعا
پاسخ:
اگر اون ندیم و مونس و یارم باشه که خیلی بد می شه...من خیلی وقتا به خیال این که نمیبینه و حواسش بهم نیست خیلی کارا کردم...
خیلی دلم هواش رو کرده
التماس دعا

دعایم کن کن من محتاج محتاجم.....
پاسخ:
حاجتت روا.
دفعه اخر ک رفتم،مهر بود
منم بدجوری دلم دیوارای اونجارو میخاد واسه سر گذاشتن روشونو سیر گریستن
التماس دعا
پاسخ:
حرفت همه جا باهام بود...خواستم بدونم دیوارای حرم چه مزه ایه؛ جات کلی سرم رو روی دیوارا گذاشتم...خیلی جاها.
ورودی صحن انقلاب، رواق ها ی صحن آزادی، ورودی ضریح وقتی از سمت ایوون طلا وارد می شیم، بالای سر، پایین پا، زیر زمین، رواق دارالحجة، به گمونم دیگه جایی نبود که سر نذاشته باشم.
حتا طبقه ی دوم هم رفتم.یه ستون بود سرمو اونجا هم گذاشتم...همش به یاد شما بودم فاطمه بانو!
زمین خوردن چه زیباست اگر مقصد بوسه سنگ فرش حرم باشد ...

زیارت قبول بانو...



پاسخ:
جات به کبوترا سلام کردم.
زیارتت قبول.
من هروقت میرم جام اون پایینه.روب روی اون دیوار ک لوسترروبه روش باچراغای سبز روشن شده
پاسخ:
دارالحجة! دقیقا منم همین طور...تازه یه کم جلو تر اون جا که آدما راه می رن یه قسمتی از سقف خیلی خوشگله...ان شاء الله قسمت شه بری ببینی.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی