چله ی شب یلدا را می خواهم چه کار
چله تو بودی که تمام شدی
می توانستم چهل روز حداقل، فقط چهل روز ناقابل
حواسم را جمع تو کنم که آدم شوم...
نشد...
باز من ماندم،
باز کاروان رفت...
باز مهلتم می دهی تا سال بعد...
باز...
شما از این همه دوباره خسته نمی شوید؟
شما از من ناامید نمی شوید؟
شما باز مرا...
...
درست سال پیش همین ساعت ها بود، تو پونز ها را توی دستت نگه داشته بودی من بالای نردبان بودم و سیاهی می زدم...
حالا هیچ کس نیست که پونز ها را برایم توی دستش نگه دارد.
بُه مامان!
دلم لک زده است برای صدا زدنت...