نخوان؛ نگاه کن‏‏!‏

اینجا حاصل پریشان حالی های من است...حاصل فریادهای به سکوت نشسته ام.

نخوان؛ نگاه کن‏‏!‏

اینجا حاصل پریشان حالی های من است...حاصل فریادهای به سکوت نشسته ام.

مشخصات بلاگ

روایتی است از حوالی دل همه ی آدم های دنیا‏...

۲ مطلب در ۱ دی ۱۳۹۲ ثبت شده است

چله ی شب یلدا را می خواهم چه کار

چله تو بودی که تمام شدی

می توانستم چهل روز حداقل، فقط چهل روز ناقابل

حواسم را جمع تو کنم که آدم شوم...

نشد...

باز من ماندم،

باز کاروان رفت...

باز مهلتم می دهی تا سال بعد...

باز...

شما از این همه دوباره خسته نمی شوید؟

شما از من ناامید نمی شوید؟

شما باز مرا...

 

...

درست سال پیش همین ساعت ها بود، تو پونز ها را توی دستت نگه داشته بودی من بالای نردبان بودم و سیاهی می زدم...

حالا هیچ کس نیست که پونز ها را برایم توی دستش نگه دارد.

بُه مامان!

دلم لک زده است برای صدا زدنت...

  • شادی دالانی

عیدی سال نو و

کادوی روز تولد و

تبریک روز مادر و

خیلی چیزهای دیگر تو را کم دارند

چه رسد به چله ی شب یلدا

شماره ات را میگیرم که بگویم:

به مامان سلام...

شب یلدا شده، امسال چی واسه زمستونم گذاشی؟

و تو خنده خنده می گفتی، رنگش سبزه، کامواش درشته، زود میره بالا، می خوام کتش کنم.

و من یاد آرتوروز دست هایت می افتم، می گویم، نه برام شال بباف، یه شال کوتاه و باریک...

شماره ات هی زنگ می خورد ولی هیچ کس گوشی را بر نمی دارد...

...

اگه مادربزرگ داری بهش زنگ بزن!

...

سعی می کنم به روی مادرم نیاورم که امشب شب یلداست

مردم می گویند از رسوم شب یلدا سر زدن به بزگترهاست، کانال را عوض می کنم

ولی جمله های کوتاه کوتاه و نگاه خیره اش داد می زند که فکرش کجاست.

مادرم هم به روی ما نمی آورد که هر سال این روز مادربزرگ جان برایمان بافتنی میل می انداخت...

  • شادی دالانی