نخوان؛ نگاه کن‏‏!‏

اینجا حاصل پریشان حالی های من است...حاصل فریادهای به سکوت نشسته ام.

نخوان؛ نگاه کن‏‏!‏

اینجا حاصل پریشان حالی های من است...حاصل فریادهای به سکوت نشسته ام.

مشخصات بلاگ

روایتی است از حوالی دل همه ی آدم های دنیا‏...

احساس سوختن به تماشا نمی شود؟!

شنبه, ۱۹ مرداد ۱۳۹۲، ۰۱:۱۶ ق.ظ

بوی آتش میدهم.

سرم، وضعم، لباسم، چادرم، و از همه مهم تر، سرانگشت هایم...

آنقدر به شعله هایش چشم دوختم که حدقه ام ذوب شده است انگار!

میسوزد...چشم، چوب، گوشه ی چادر، ، و از همه مهم تر، دل...

بوی دود می دهم.

بوی سوختن...

بوی یک گردش دسته جمعی در روز تعطیل عید؛

زمان: از صبح تا حالا

مکان: بیست کیلومتری تبریز، شعبه ای از بهشت، خانه باغ یکی از اقوام

خانه باغ



کنار همه ی آدمهایی که دوستشان دارم، کنار کوه، کنار ابر، کنار آتش، کنار کلبه، کنار دشت، کنار دار و درخت، کنار جای شما خالی ها، کنار عید شما مبارک ها، کنار شوخی های آخر ماه مبارکی که اذان ساعت چنده، سحری چی بخوریم، من نمی خورم روزم!...کنار همه ی لحظه های خوب، کنار همه خندیدن ها و ریسه رفتن ها، کنار کل کل کردن ها، کنار درد دل کردن ها، کنار ظرف شستن ها و از دست سگ زهره ترک شدن ها و خلاصه کنار همه ی بودن ها...، نبودنت بدجور توی ذوق می زند.

گفتم که گفته باشم.

____________________________________________


اولی:

وقتی باد میاد، میری رو یه بلندی؛ شده پله، سنگ، حتا نوک پا یا هرجای نسبتا بلند دیگه وا میستی و بدنتو شل می کنی، چشم هاتو می بندی دستاتو آروم آروم مثل بال پرنده باز می کنی بازِ باز...بذار باد از لابه لای تک تک سلولات عبور کنه بذار تکونت بده بذار زمینت بزنه بذار تو رو با خودش ببره...انگار کن!

انگار کن که در اختیار بادی، انگار کن که داری پرواز می کنی... و انگار کن که رهایی...این یکی دیگه انگار نیست؛ تو واقعا به اندازه ی سالها آروم شدی...


دومی:

شکستن خوبه، اگه اونی که می شکنه غرور نباشه، دل نباشه، آدم نباشه، توبه نباشه، قول و قرار نباشه، دست و پا نباشه، شیشه نباشه، و از همه مهم تر...بال نباشه.

شکستن خوبه اما واسه چوب.

می تونی ساعت ها سکوت کنی و به شکستن چوب های خشک گوش بدی...سوختنشونو بشنوی و حتا بسوزی...

هرچند دست و بالم زخمی شد؛ اما به اندازه ی همه خشمی که تو دلم وول می خورد چوب شکوندم و تو آتیش انداختم...

یه سنگ و یه تیکه طناب بده می خوام خودمو ببندم به زمین.

انقدر سبکم که می ترسم صبح که بیدار شی ببینی باد منو برده.

______________________________________________

فکر کنم این سه تا به من یه ربطایی دارن:

کوه، آتیش و باد...

  • شادی دالانی

نظرات  (۳)

سلام .
حالا دیگه تهنا تهنااااااااااااا؟؟؟ ( تنها تنها )

خوشحالم به خاطر شور و شعفی که داری .حتی از نوشته هاتم میشه حالتو فهمید...
دقیقا آدرس بده که منم بیام. چه معنی داره دوست بدون دوست بره!
یه جاهایی خوبه غروره هم شکسته شه...

التماس د ع ا ( در ضمن ما فقط هم زبون نیستیم .. فراتر از اینیناییم ؛ درسته ؟)
پاسخ:
درسته.
شکستن گاهی لازمه.
دلت که تنگ یک نفر باشد، خود خدا هم بیاید تا لحظه ای،آنی شاد باشی نمی شود
تو،دلت تنگ است،
تا نیاید،
تا نباشد
هیچ چیز خوب نیست
نعوذبالله.البته

در.ثانی! تک خووووووور!
پاسخ:
دلم که تنگ باشد خود خدا می آید؟...
دلت اگر تنگ خدا باشد چطور؟
  • دوستت،مثلا
  • دلم ک میگیره کارم.میشه پرسه زدن تو وبلاگت.... پست قدیم و.جدید.. همه رو میخونم،دوباره و چندباره..
    پاسخ:
    پس دلت که می گیره میری پی یللی تللی!

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی