من از خودم طبلکارم...
حالا دیگه فقط تو نیستی که می دونی.
شیطونم حالمو می دونه که اینجوری پاشو گذاشته رو خِرخِرم...
خدا...دارم خفه میشم؛ میدونی که...
____________________________________________
من که نمی گم درو روم باز کن.
من میگم اگه ردم کردی خودت بهم بگو...
بگو از جلو در خونمون پاشو.
بهم بگو پاشو برو گم شو.
بگو برو بمیر.
ولی بگو
بیا درو باز کن بهم بگو برو
فقط بهم فرصت بده التماست کنم.
بذار بگم چی شد این جوری شد
____________________________________________
خوب یادمه پونزده رجب حجت بر من تمام شد.
بعدا نوشت:
ای پیک راستان خبر یار ما بگو
احوال گل به بلبل دستان سرا بگو
ما محرمان خلوت انسیم غم مخور
با یــــار آشــــنا سخن آشــــنا بگو
بر هم چو می زد آن سر زلفین مشکبار
با ما سر چه داشت ز بهر خدا بگو
هر کس که گفت خاک در دوست توتیاست
گو این سخن معاینه در چشم ما بگو
آنکس که منع ما ز خرابات می کند
گو در حضور پیر من این ما جرا بگو
گر دیگرت بر آن در دولت گذر بود
بعد از ادای خدمت و عرض دعا بگو
هرچند ما بدیم تو ما را بدان مگیر
شــــاهانه ماجـــــــرای گنـــاه گدا بگو
بر این فقیر نامه ی آن محتشم بخوان
با این گدا حـــــکایت آن پادشـــا بگو
جان ها ز دام زلف چو بر خاک می فشاند
بر آن غریب ما چه گذشت ای صبا بگو
جان پرور است قصه ی ارباب معرفت
رمــزی برو بپرس حدیثــــی بیـا بگو
حافظ گرت به مجلس او راه می دهند
می نوش و ترک رزق ز بهر خدا بگو...