مسافر دریا
پنجشنبه, ۸ فروردين ۱۳۹۲، ۰۱:۰۹ ق.ظ
سعی کن با همه چیز کنار بیایی!
فرار نکن.
زمین به طرز احمقانه ای گرد است!
...

داشتم از این شهر می رفتم
صدایم کردی
جا ماندم
از کشتیی که رفت و غرق شد
البته...
این فقط می تواند یک قصه باشد
در این شهر دود و آهن
دریا کجا بود
که من بخواهم سوار کشتی شوم و...
تو صدایم کنی
فقط می خواهم بگویم
تو نجاتم دادی
تا اسیرم کنی
(رسول یونان)

من فردا صبح مسافرم.
مسافر دریا.
یک حرف هایی هست که باید درِ گوشش بزنم...
یک حرف هایی را باید مرد و مردانه سینه به سینه اش بایستم و فریاد بزنم...
و یک حرفهایی را باید زانو به بغل گریه کنم...
و یک حرف هایی را باید با سنگ ریزه پرت کنم توی صورتش و قارت قارت بخندم...
و یک حرف هایی را باید نزنم...
دریاست؛
اقیانوس که نیست!
_______________________________
ته دلم مونده که اعتراف کنم:
خودمم قبول دارم که زیادی جدی می گیرم.
- ۹۲/۰۱/۰۸
خیلی دلم برای پرت کردن سنگ تو دریا تنگ شده ... وقتی سنگ تو دستته و می خوای پرت کنی ،تمام قدرت و انرژی که دارم جمع می کنم و پرتش میکنم .تا ته ته .آخر انتها ...
در ضمن سوغاتی فراموش ن ش و د .