دبیر انجمن حمایت از دلگیرها، عاشق ها، خسته ها، مرددها، مجردها، گاهی متاهل ها و....
دوشنبه, ۴ شهریور ۱۳۹۲، ۰۹:۴۰ ب.ظ
همیشه دلم می خواست خاص باشم، یک جوری که کمتر کسی مثل من فکر کند، مثل من باشد، مثل من حرف بزند...
حالا نه این که خاص شده باشم، ولی...تنها شدم.
___________________
این روزها خیلی ها سراغم می آیند که حرف بزنند که درد دل کنند، که از غمشان با من بگویند که از من کمک بخواهند، حتا می خواهند برای فلان کار پدر یا مادرشان را راضی کنم، حتا مادری زنگ زده بود و حال دخترش را از من می پرسید،
قرار هایم، تلفن هایم، پیام هایی که دریافت می کنم، و حتا مهمانی که می روم...
کارم می شود حرف زدن با آدم ها...
دوست دارم این وضعیت را، و دعا کردم خدا این را از من نگیرد که آدم ها، وقتی حالشان بد است یاد من می افتند...
اما از شما چه پنهان این جور وقت ها تنهایی خودم را بیشتر باور میکنم.
___________________
یه آهنگی اینو می گفت:
تمام روز می خندم،
تمام شب یکی دیگم
من از حالم به این مردم،
دروغای بدی می گم...
- ۹۲/۰۶/۰۴