ما فقط خواستیم بد نباشیم
ما آدمهای خوبی بودیم . از
آنها که دستمان به کتک نمی رفت. دهانمان به بد گویی نمی رسید . نماز می
خواندیم و لحظه های تنهایی در بسترمان را ، به شراکت هیح تنِ نا پاکی نمی گذاشتیم
. کتابها را ورق زدیم ، زیر باران با درختها پیمان بستیم . تنهایی را به آواز خیالمان
گوش دادیم . عاشق شدیم . راه رفتیم . دروغ نگفتیم . خیانت نکردیم . ما جوانی مان
را لب طاقچه کنار درس و کتاب و عکس سهراب گذراندیم .
ویراژ ندادیم . راه راست را
گرفتیم و رفتیم . با یک چمدان که پر بود از ترسهای کودکی و آرزوهای جوانی به سمت
بزرگ شدن سفر کردیم . ساز ِ تنهایی مان هم شد چاهی که در آن فریاد می زدیم . اخلاق
را می دانستیم . شرف داشتیم . دنبال معجزه بودیم حتی . خلاصه اینکه می
خواستیم بد نباشیم.
عاشق که شدیم تنمان را به
زمین نزدیم . درد که داشتیم فریاد نکشیدیم . زخم اگر بود با آن ساختیم . باران که
بارید چتر نداشتیم . سوسک ها را نکشتیم . پرنده ها را غذا دادیم . اشک هایمان را
خودمان پاک کردیم . بی پدر شدیم . بی مادر ماندیم . برادرمان سوخت ، خواهرمان رفت
... ما دستهایمان به جز زانوان کوچکمان به هیچ جای دیگری وصل نبود .. ما زیاد یا
علی گفتیم ..
ما فقط گول خوردیم ..به دام افتادیم . به دام
اینکه فکر می کردیم خوشبختی حق ما نیز هست ... ما آدمهای خوبی بودیم اما زیادی
ساده بودیم ... زیادی احمق بودیم ...
وبلاگ آینه ها
- ۹۲/۰۹/۰۶