حریق خزان
و در چشم برگی که خاموش خاموش میسوخت، نگاهی که نفرین به پاییز می کرد
حریق خزان بود...
- ۹۲/۰۷/۱۰
و در چشم برگی که خاموش خاموش میسوخت، نگاهی که نفرین به پاییز می کرد
حریق خزان بود...
با عرض سلام و خسته نباشید محضر خانم دالانی. من از دانشجویان ارشد ورودی90هستم، همکلاسی خانم مهتاب رفیعی و... شاید منو به اسم نشناسید ولی چند باری با هم حرف زدیم... غرض از مزاحمت اینکه دکتر دزفولیان پایان نامه ای به شما داده بودن که در دانشگاه تربیت معلم تهران(خوارزمی) بدید به دکتر فلاح، قرار بود که این پایان نامه رو دکتر دزفولیان بده به من،میخواستم بدونم الان پایان نامه رو به کی دادید؟ چون هنوز به دست دکتر فلاح نرسیده... اگه مساله ای نیست شمارتونو برام به شماره ی خودم پیامک کنید تا با هاتون تماس بگیرم و اگر نخواستید به ایمیلم پاسختون رو بفرستید
09127701550
09376753060
شد خزان گلشن آشنایی
بازم آتش به جان زد جدایی..
دل نوشته هاتون خیلی قشنگه... ممنون... مخصوصا اونجاش که میگه: خاموش خاموش می سوخت... موفق باشید
سلام خانم دالانی،چشم هر جور که شما بفرمایید و راحت باشید بنده شمارو خطاب میکنم. چند وقتیه به علت مشغله با دکتر فلاح تو پژوهشکده بهار کار نمیکنم. فعلا وقت نمیکنم اونجا بیام. بدید به خود دکتر فلاح. اگرم احیانا نبودن بدید به آقای مهندس عظیمی، مدیر اجرایی پژوهشکده در طبقه سوم دانشکده ادبیات.. ممنون. پیروز باشید