نکند...
جمعه, ۵ مهر ۱۳۹۲، ۰۶:۳۹ ب.ظ
حالا که روی یکی از پله های سخت زندگی ایستاده ام با خودم فکر می کنم
این که یک هو زنگ بزنند و خبر از دست رفتن کسی را بدهند قابل تحمل تر است
یا این که هر لحظه با هر زنگ تلفن دلت بلرزد که نکند نکند نکند...
________________
کارهایم را سر و سامان می دهم بروم مسافرت
خداوند نصیب هیچ کس نکند این طور ساک جمع کردن را...
لباس سیاه، روسری سیاه، مانتوی سیاه...
_________________
قضاوتم نکنید که چرا انقدر دم از مردن کسی می زنم که مرگ و زندگیش دست من نیست که چند ماه است این حرف ها را تکرار می کنم،
قضاوتم نکنید اگر مریض بد حال نداشتید...
- ۹۲/۰۷/۰۵