مر تو را زین سوختن مطلوب چیست؟...
گاهی هیچ چیز آرامت نمی کند.
گاهی هم آنقدر آرام و بی صدا می شوی که خودت هم دلت برای خودت می سوزد.
گاهی دلت می خواهد داد بزنی، جیغ و داد راه بیاندازی، زمین و زمان را به هم بزنی و همه را مقصر بدانی.
گاهی هم آنقدر با مشکلت کنار می آیی که خودت هم به خودت شک می کنی.
اما این گاه و بی گاه ها که بگذرد، شب که بشود، گوشه ی اتاق که بشینی، با خودت که خلوت کنی...
نقاشی روزهای پیش رو را که آب ببرد...نقشه هایت که نقش بر آب شود،
این جور وقت ها که آرامی ولی درونت غوغا است
این جور وقت ها که به همه قول می دهی خوب باشی
این جور وقت ها که همه منتظر واکنش تند تو هستند
این جور وقت ها که همه سراغت را میگیرند که چه کردی چه شد حل شد؟
این جور وقت ها که حتا نمی توانی بگوی چه بود و چه شد و چه نشد...
این جور وقت هاست که می گویم گاهی هیچ چیز آرامت نمی کند.
نه گله کردن، نه گریه کردن، نه درد دل کردن، نه قدم زدن، نه قرآن خواندن، نه حافظ خواندن و نه هیچ چیز آرامبخش دیگری.
فقط دو نخ ناظری کافی است که مستت کند، نشئه شوی بیافتی گوشه ی اتاق و با خدای خود بگویی:
مر تو را زین سوختن مطلوب چیست؟
- ۹۲/۰۶/۱۷