و افرط بی سوء حالی...
پنجشنبه, ۳۱ مرداد ۱۳۹۲، ۱۱:۲۴ ب.ظ
دلم تنگتان است...
دلم تنگ آن نگاه های بی قرار است،
تنگ آن صدای به ناله شبیه تر،
تنگ آن قامت خمیده از عبادت،
تنگ آن نور چهره از شدت معرفت،
تنگ آن لبخندهای آمیخته به اندوه ، از فراق یار...
فراق یار...
چه واژه ی غریبی است!
یار را نشناختم؛ فراقش را نفهمیدم و نمی فهمم؛ لاف انتظار از چه می زنم؟!
درد انتظار می خواهم آقا جان!
یادتان هست شبی نام مرا هم توی قنوت نماز شبتان برده بودید، برایم دعا کرده بودید...
می شود باز...هرچند از راه دور...برایم دعا کنید؟
من به قربان مناجاتتان.
گفته بودید اگر چه بکنیم خدا لذت مناجاتش را می گیرد؟
- ۹۲/۰۵/۳۱
العبد...
حسرتی ست که بر این عزیز سفر کرده میخورم...خوشا به سعادتش...
میدانی کجای کلامت قلبم را لرزاند؟
من به قربان مناجاتتان...
ما هم بعدقرنی،سر و سامانی بر وبلاگ خاک خورده مان داده ایم...
گفته بودی دلت گرفته،نه؟
حالا بیا وبلاگم تا از دل مقبوضم آگاه شوی...