می روی؟...نرو...
امشب شاید شب اولی باشد که سعی می کنم قبل از طلوع آفتاب بخوابم...من به شب بیداری هایت عادت کرده ام.
امشب...سخت می گذرد رمضان جان.
آمدنت را از پیش به هم نوید می دادیم. نوید که نه از تو چه پنهان نق میزدیم، هول می کردیم همدیگر را که..."ماه رمضونه نزدیکه ها!!"
و حالا رفتنت را فقط نگاه می کنیم.
امشب شاید شب اولی باشد که بی تو به سر می کنم...
دیگر غر نمیزنم. دیگر ناله نمی کنم. دیگر سردرد و گودی زیر چشم و ضعف های قبل و بعد از افطارم را به ریویت نمی آورم.
من اصلا دیگر گلایه نمی کنم از آنچه به سختی بر ما گذراندی...تو فقط ببخش. کاش می شد التماست کرد که : "تو فقط بمان!"...
تو ببخش که من نفهمیدمت، درکت نکردم، من اصلا یادم رفت تو هستی، من از لحظه لحظه های بودنت دقیقه ای نچیده بودم که بنای رفتن گذاشتی.
من، بی تو...
من، حالا که می روی...
من، کدام لحظه و دقیقه و ساعت را پاک تر و مبارک تر از تو پیدا کنم برای حرف های درگوشی زدن با خدا.
من اصلا با کدام مقدمه در خانه اش را بزنم...تو بی مقدمه ترین سلامم بودی.
می دانی دلم آزرده می شود...از خودم. که خدایم محدود شب و روز و ماه و ساعت است... میدانی دلم برای تو تنگ نمی شود، دلم برای حال خوبِ با تو بودنم تنگ نمی شود، دلم...برای خدا تنگ می شود.
رمضان تو برای من نور بودی...عظمت بود...برکت بودی...عنایت بودی...تو اصلا وصف نام خدا بودی آنگاه که می خواندم اللهم رب شهر رمضان...
شهر من، ماه من، ماه خدای من، میزبان من... دلم خوش است که وداع یعنی به ودیعه نهادن...
من تمام تمامیتم را نزد تو به ودیعه می نهم تا سال بعد...اگر بودم و اگر...نبودم.
______________________________
شب اول که همه رفتن ابوحمزه و من موندم، دلم خیلی گرفت.
بهم زنگ زد گفت بیا یه ذره گوش کن بذار دلت وا شه.
امشب شب آخر بود باز همه رفتن ابوحمزه و من موندم...
باز بهم زنگ زد که بیا یه ذره گوش کن...از حالم خجالت کشید، سوز صدامو شنید حال دل گرفتمو فهمید که نگفت "بذار دلت وا شه"
من لنگ همین یه فرازم:
اِلهی لَمْ اَعْصِکَ حینَ عَصَیتُکَ وَاَ نَا بِرُبوُبِیتِکَ جاحِدٌ وَلا بِاَمْرِکَ مُسْتَخِفٌّ
خدایا در هنگام گناه که من نافرمانیات کردم نه از باب این بود که پروردگاریات را منکر بودم و یا دستورت را سبک شمردم
وَلا لِعُقوُبَتِکَ مُتَعَرِّضٌ وَلا لِوَعیدِکَ مُتَهاوِنٌ
و یا خود را در معرض کیفرت درآوردم و یا تهدیدهای تو را بی ارزش فرض کردم،
لکِنْ خَطیئَةٌ عَرَضَتْ
بلکه خطایی بود که سر زد
وَسَوَّلَتْ لی نَفْسی وَغَلَبَنی هَوای وَاَعانَنی عَلَیها شِقْوَتی
و نفس سرکشم نیز آنرا آراست و هوای نفسم چیره شد و بدبختیم هم کمک کرد و پرده آویخته
وَغَرَّنی سِتْرُکَ الْمُرْخی عَلَی فَقَدْ عَصَیتُکَ وَخالَفْتُکَ بِجُهْدی فَالاْنَ مِنْ
پرده پوشی توهم مرا مغرور کرد و در نتیجه تا آنجا که میتوانستم در نافرمانی و مخالفت تو کوشیدم، ولی اکنون کیست که
عَذابِکَ مَنْ یسْتَنْقِذُنی وَمِنْ اَیدِی الْخُصَمآءِ غَداً مَنْ یخَلِّصُنی
از عذاب تو مرا نجات دهد و از دست دشمنان در فردای قیامت چه کسی خلاصم کند
وَبِحَبْلِ مَنْ اَتَّصِلُ اِنْ اَنْتَ قَطَعْتَ حَبْلَکَ عَنّی فَواسَوْ اَتا
و به ریسمان چه کسی چنگ زنم اگر تو رشته خود را از من قطع کنی. پس چه رسوایی است برای من...
عَلی ما اَحْصی کِتابُکَ مِنْ عَمَلِی الَّذی لَوْلا ما اَرْجوُ مِنْ کَرَمِکَ وَسَعَه
بر آنچه نامه تو از عمل من شماره و احصا کرده که اگر امید من به کرمت و وسعت
رَحْمَتِکَ وَنَهْیکَ اِیای عَنِ الْقُنوُطِ لَقَنَطْتُ عِنْدَما اَتَذَکَّرُها یا خَیرَ
رحمتت نبود و از ناامید شدن بازم نمیداشتی به محض آنکه به یاد آنها میافتادم یکسره ناامید میشدم. ای بهترین
مَنْ دَعاهُ داع وَ اَفْضَلَ مَنْ رَجاهُ راج
کسی که خواندش خواننده ای و برترین کسی که امیدش دارد امیدواری.
- ۹۲/۰۵/۱۷