کاش کمی نباشم
"فردا راه می افتیم"...
شنیدن این جمله به اندازه ی "چه خبرا؟ چه می کنی؟ ساعت چنده؟ کی اومدی؟ داری میری؟" و سایر جملات روزمره ی زندگی، برایم عادی و تکراری است...
و من نمیدانم از عادی بودن و تکراری بودنش کلافه ام یا از این که روزمرگیِ زندگی ام را به هم میزند، دلخورم.
هر چه که هست من معمولا روی خوشی به این جمله نشان نمی دهم.
به خصوص وقتی مقصد تکراری، راه تکراری، همسفر تکراری، و از همه مهم تر خود سفر برایم تکراری باشد.
که این بار هم مثل خیلی بارهای قبل تکراری است.
و همین تکرار پشت تکرار است که خسته ام می کند.من مسافر همیشگی اتوبان تهران _ تبریزم
خسته کننده ترین چیز این است که تمام راه را به جاده، به تصویر رو به رو خیره باشی ولی هیچ شوقی برای رسیدن در دلت نباشد، گاهی حتا کسی منتظرت نباشد، گاهی احساس کنی آمدنت برای همه تکراری است و رفتنت نیز...
هیچ کس دل تنگت نمی شود چون می داند برگشت دوباره ات نزدیک است...
هیچ کس برایت دست تکان نمی دهد چون چشم به راهت نمی ماند...
هیچ کس آب پشت سرت نمی ریزد چون...
تو آمدنی هستی...تو همیشگی هستی...تو بر می گردی...
دلم می خواهد یک بار برای همیشه دلم را بگذارم کف دستم، بروم یک گوشه ی دنیا و آنقدر نباشم که خیلی ها از شدت دلتنگی دق کنند؛ دلم می خواهد بار و بندیلم را جمع کنم بروم یک کنجی، گوشه ای کز کنم و آنقدر نباشم که صدایم کنند...
گاهی دلم می خواهد بروم گم شوم تا دنبالم بگردند...
من گاهی حتا دلم می خواهد نبودنم کلافه شان کند، ناراحتشان کند، دلخورم باشند که چرا نیستم، چرا بی خبر گذاشته ام رفته ام چرا پیدایم نیست...
ولی راستش را بخواهید گاهی این همه بودنم، و زیادی بودنم توی ذوق می زند، بیشتر از همه توی ذوق خودم...
ببخشید اگر توی ذوقتان می زنم.
امیدوارم مدتی که نیستم حداقل یکی از بین شما، سراغم را بگیرد.
نه که دلتنگم باشد، فقط سراغم را بگیرد.
______
جمله ی "دلم برات تنگ شده" رو زیاد شنیدم...ولی هیچ وقت به دروغ و تعارف خرج کسی نکردمش...
واسه همینه که این "دلم براتون تنگ میشه" با بقیه "دلم براتون تنگ میشه" ها فرق داره...
آی جماعتِ دوست:
دلم برا همتون تنگ میشه.
______
بعدا نوشت:
یه دست لباس سیاهم برداشتم؛ محض احتیاط...
خدایا من از این "محض احتیاط" می ترسم...
شمام دعاش کنید! محض احتیاط...
- ۹۲/۰۵/۱۴