نخوان؛ نگاه کن‏‏!‏

اینجا حاصل پریشان حالی های من است...حاصل فریادهای به سکوت نشسته ام.

نخوان؛ نگاه کن‏‏!‏

اینجا حاصل پریشان حالی های من است...حاصل فریادهای به سکوت نشسته ام.

مشخصات بلاگ

روایتی است از حوالی دل همه ی آدم های دنیا‏...

هنوز

پنجشنبه, ۳ مرداد ۱۳۹۲، ۰۷:۱۸ ب.ظ


 

کجاست جای تو در جمله زمان؟ که هنوز ...

که پیش از این؟ که هماکنون؟ که بعد از آن؟ که هنوز؟

 

و با چه قید بگویم که دوستت دارم؟

که تا ابد؟ که همیشه؟ که جاودان؟ که هنوز؟

 

چقدر دلخورم از این جهانِ بیموعود

از این زمین که پیاپی ... از آسمان که هنوز...

 

جهان سه نقطه پوچی است خالی از نامت

پر از «همیشه همینطور»، از «همان که هنوز»

 

ولی تو «حتماً»ی و اتفاق میافتی

ولی تو «باید»ی، ای حس ناگهان! که هنوز ...

 

در آستان جهان ایستاده چون خورشید

همان که میدهد از ابرها نشان که هنوز ...

 

شکسته ساعت و تقویم پارهپاره شده

به جستوجوی کسی آن سوی زمان، که هنوز

 

سؤال میکنم از تو: هنوز منتظری؟

تو غنچه میکنی این بار هم دهان، که هنوز

 

محمد سعید میرزایی

 

 

 

 

  • شادی دالانی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی