تا که قبول افتد و که در نظر آید
این روز ها که کمیت ایمانم بدجور لنگ می زند و برای حرف زدن به جای خدا، می گردم دنبال خلق خدا،
این روز ها که درونم جنگ است و من نمی فهمم کی با کی می جنگدد که لااقل بی طرف نمانم میان این معرکه،
این روزها که تعیقیبات نمازم شده است حافظ...
شبم شمس،
روزم صائب،
این روزها،
مقدمه نچینم برایت، خلاصه این روزها که یک چیزیم هست و من نمی فهمم چه چیزیم هست،
دو زانو نشستم مقابلش که:
حافظ جان شما از دل ما باخبری، نه که گیر باشد ولی، به قید وثیقه آزاد است؛
این روزها دل و دماغ فکر کردن نمانده است برایم.
علی الخصوص این ماه مبارکی که تا خون به دوگوله مان برسد رفته ایم دست مبارک حضرت اجل را بوسیده ایم و برگشته ایم.
این روزها در حد بابا نان داد هم مغزمان کار نمی کند، چه رسد به دارا انار دارد و تصمیم کبری و مهمانی کوکب خانم!
اصلا الآن وقت این جور کار ها نیست، چطور است قائله را موقتا ختم کنیم و یک "نه" ی گردن کلفت بیاندازیم وسط جمع و شانه خالی کنیم.
گفت نه که نه.
از تقدیر و تقسیم و تقضی و ترجی و قص علی هذا زیر گوشمان خواند که:
صالح و طالح متاع خویش نمودند تا که قبول افتد و که در نظر آید
نه که "بر در ارباب بی مروت دنیا" نشسته باشم که "خواجه کی به در آید" ولی، شما که غریبه نیستید؛
از آمد و شد آدم های جور و واجور جانم به لب رسیده.
شما دعا کنید که "ترک گدایی نکنم که گنج بیابم، از نظر رهروی که در گذر آید"...
_____________
"طالح" یعنی چه؟
- ۹۲/۰۴/۳۰
مراقب باش خودت خلوت نشین نشی ....