حرمت شکن
نه نمی شود.
کار ما نیست.
توی فرهنگ ما نمی چپد این چیزها.
من بچه هم که بودم از زیرزمین درهم برهم خانه ی مادربزرگم می ترسیدم.
اصلا من همیشه جاهای شلوغ که می روم هول می کنم
غریبی می کنم.
نفسم می گیرد انگار.
این خاله زنک بازی ها و سرک کشیدن توی زندگی این و آن و هی شست نشانِ هم دادن که یعنی می پسندمت هیچ رقمه توی فرهنگ ما نمی چپد!
گفتم زیرزمین یادم افتاد آن وقت ها،
بچه که بودم،
بچه تر که بودم؛
نوک پا نوک پا از پله ها پایین می رفتم
درِ زوار در رفته ی زیرزمین را باز می کردم
سرم را خم می کردم و توی سیاهی دید می زدم.
البته نور بی حال مختصری هم _نمی تابید که_ می چکید.
آن هم توی گرد و غبار و تار و عنکبوت گم می شد.
سالها کارم همین بود.
بی خبر می رفتم توی زیرزمین و با ترس و لرز، گنجه ی گوشه ی اتاق را دید می زدم و آرزو می کردم یک روز آن را بیرون بیاورند و به من نشان بدهند و من کلی وسایل قدیمی با ارزش و عجیب غریب و به دردبخور از توی آن پیدا کنم و کلی کیف کنم.
اتفاقا یک روز یک آقای سیبیل کلفتی توی حیاط خانه ی مادربزرگ وسط یک عالمه خنزر پنزر کاغذ دستش گرفته بود و قیمت هر کدام را به قدمتشان محاسبه می کرد و دو دستی می کوبید توی سر مال.
من گوشه ی دامنم را می چلاندم توی دستم و دل دل می کردم که پس کو؟
کجاست آن گنجه ی قدیمی عجیب غریب که سال ها منتظرش بودم؟
دو مرد سیبیل نازک گنجه را از پله ها بالا آوردند.
دل توی دلم نبود.
خودم را چپاندم توی جمعی که دور گنجه جمع شده بودند. بالاخره انتظار به پایان رسیده بود.
گنجه را که باز کردند به جز یک عالم جک و جونور ریز و درشت که توی هم می لولیدند، یک مشت پارچه ی پاره پوره و خاک و خولی هم بود که سبیل کلفت ها و سبیل نازک ها هم رغبتی به قیمت کردنش نداشتند.
بلی دوست جان!
ما خیلی وقت است یاد گرفته ایم توی زیرزمین درهم برهم سیاه و تاریک حتا اگر گنجه ای هم باشد به درد نمی خورد.
حتا به درد سمسار فروش سبیل کلفت!
ما که خانومی شده ایم برای خودمان!
حالا نقل فیلترشکنی است که به فیض دوستان لاابالی امشب روی سیستممان وصل شد که مثلا لنگ نمانیم.
این چیزهایی که ما دیدیم اتفاقا بدجور لنگمان می کند.
ما که با فیلتر روی پل صراط لی لی بازی می کنیم، چه رسد به بی فیلتر!
شما شاید فرهنگ استفاده اش را داری.
- ۹۲/۰۴/۲۷